کوچه تمام شده بود و ما رسیده بودیم به خیابانی که تاریکی دمدمههای غروب، درختها و گوشه و کنارهای خالی را پر میکرد. رفت و آمد مردم و ماشینها شلوغی زیادی راه انداخته بود، بابام خودشو به من رسوند و بازومو گرفت و گفت: «برگرد بریم!»
و من گفتم: «من که دیگه برنمیگردم.»
بابام با التماس گفت: «تو چهات شده؟ چرا حرف منو گوش نمیکنی؟»
و من چشمم افتاد به مرد قدبلندی که پشت به ما، کنار جدول خیابان تکیه داده بود به یه درخت و پاهاشو از هم جدا گذاشته بود و دستهایش را به پشت زده بود و تسمهای را به جای تسبیح لای انگشتهاش میچرخاند. به بابام گفتم: «اوناهاش.»
بابام پرسید: «کیه؟»
گفتم: «برو بهش بگو، شاید یه چیزی بهت بده...»
این کتاب، ماجرای پسر نوجوان و پدری بیخانمان است که در پی حادثهای در نزدیکی بیمارستانی زندگی کرده و به تدریج وارد آن محیط میشوند. اتفاقهایی که در آنجا رخ میدهد و حوادثی که در پی آن است بقیه ماجرا را تشکیل میدهد.
خرید کتاب آشغالدونی
جستجوی کتاب آشغالدونی در گودریدز
معرفی کتاب آشغالدونی از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب آشغالدونی
و من گفتم: «من که دیگه برنمیگردم.»
بابام با التماس گفت: «تو چهات شده؟ چرا حرف منو گوش نمیکنی؟»
و من چشمم افتاد به مرد قدبلندی که پشت به ما، کنار جدول خیابان تکیه داده بود به یه درخت و پاهاشو از هم جدا گذاشته بود و دستهایش را به پشت زده بود و تسمهای را به جای تسبیح لای انگشتهاش میچرخاند. به بابام گفتم: «اوناهاش.»
بابام پرسید: «کیه؟»
گفتم: «برو بهش بگو، شاید یه چیزی بهت بده...»
این کتاب، ماجرای پسر نوجوان و پدری بیخانمان است که در پی حادثهای در نزدیکی بیمارستانی زندگی کرده و به تدریج وارد آن محیط میشوند. اتفاقهایی که در آنجا رخ میدهد و حوادثی که در پی آن است بقیه ماجرا را تشکیل میدهد.
خرید کتاب آشغالدونی
جستجوی کتاب آشغالدونی در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی