توضیحات (منبع)
سجده كردن كار من است، بر شكوفههاي گل ياس
زنده با آن حس كه تو را ميخواند زنده باد احساس
ياد من خيس است، باران باريده بر يادت
خشك نكن خورشيد تابان اين ياد مهتاب است كه
ترك گفته آسمان را راحت!
گر مرا ميجويي، اي خورشيد تابان
لابهلاي شكوفههاي گل ياس
پي احساسم هستم!
نميدانم كي؟ كجا؟
ريشهام سوخت، شوقم خاكستر شد
طراوتم پژمرده، با غم همبستر شد
اما ميدانم... برگي كه از شاخه جدا شد
منتظر بهار نميماند!... منتظر ميماند تا باد
تن خسته و پژمردهاش را ببرد
بر جادههاي خالي از رهگذران احساس!
اي خورشيد تابان اي همسفر باد پاييزي
منتظر ماندن از بهر برگشت كار من است
تو چرا غمانگيزي؟!
من عاشق منتظر ماندن با ديدهي تاريك
لب طاقچهي تنهايي
به جادهي بيرهگذر فردا، به غروب
به آسمان تاريكِ بيمهتابم!
بيتو مهتاب...
پشت جلد
گیج و منگ و سردرگم سرم و روی زانوهام گذاشتم. چقدر کمرم تیر می کشید. چقدر شکسته بودم! چی می تونستم بگم؟ نمی دونستم به خدا چی باید بگم؟ اصلا چی می شد گفت؟ یاد حرف مهتاب افتادم، یاد حرف های مادرش «خدا همیشه یه پله بالاتر از توست» خدای من، تو کجایی؟ این دستای رو به آسمون من و نمی بینی یا وقت نداری و سرت شلوغه که نمی گیریشون؟! آه خدای من، ای کاش فقط یک روز، فقط یک لحظه، تنهای تنها، مال من بودی! فقط مال من!
خرید کتاب بی تو مهتاب
جستجوی کتاب بی تو مهتاب در گودریدز
معرفی کتاب بی تو مهتاب از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب بی تو مهتاب
سجده كردن كار من است، بر شكوفههاي گل ياس
زنده با آن حس كه تو را ميخواند زنده باد احساس
ياد من خيس است، باران باريده بر يادت
خشك نكن خورشيد تابان اين ياد مهتاب است كه
ترك گفته آسمان را راحت!
گر مرا ميجويي، اي خورشيد تابان
لابهلاي شكوفههاي گل ياس
پي احساسم هستم!
نميدانم كي؟ كجا؟
ريشهام سوخت، شوقم خاكستر شد
طراوتم پژمرده، با غم همبستر شد
اما ميدانم... برگي كه از شاخه جدا شد
منتظر بهار نميماند!... منتظر ميماند تا باد
تن خسته و پژمردهاش را ببرد
بر جادههاي خالي از رهگذران احساس!
اي خورشيد تابان اي همسفر باد پاييزي
منتظر ماندن از بهر برگشت كار من است
تو چرا غمانگيزي؟!
من عاشق منتظر ماندن با ديدهي تاريك
لب طاقچهي تنهايي
به جادهي بيرهگذر فردا، به غروب
به آسمان تاريكِ بيمهتابم!
بيتو مهتاب...
پشت جلد
گیج و منگ و سردرگم سرم و روی زانوهام گذاشتم. چقدر کمرم تیر می کشید. چقدر شکسته بودم! چی می تونستم بگم؟ نمی دونستم به خدا چی باید بگم؟ اصلا چی می شد گفت؟ یاد حرف مهتاب افتادم، یاد حرف های مادرش «خدا همیشه یه پله بالاتر از توست» خدای من، تو کجایی؟ این دستای رو به آسمون من و نمی بینی یا وقت نداری و سرت شلوغه که نمی گیریشون؟! آه خدای من، ای کاش فقط یک روز، فقط یک لحظه، تنهای تنها، مال من بودی! فقط مال من!
خرید کتاب بی تو مهتاب
جستجوی کتاب بی تو مهتاب در گودریدز