میگفتم شب بود. چراغ گردسوز با سوسویی سرکش روی کرسی میسوخت. پنجره مثل پردهای سیاه به دیوار چسبیده بود و دیگر هیچ چیز در پشت آن دیده نمیشد. مادرم کنار من دراز کشید. سرش را به کف دست گرفت و با دست دیگرش موهایم را که خیس از عرق متکای بلند پنبهای پریشان شده بود نوازش کرد و دوباره با صدای گرمش برایم قصه گفت... ؛
خرید کتاب عشق و سایه های خاکستری
جستجوی کتاب عشق و سایه های خاکستری در گودریدز
معرفی کتاب عشق و سایه های خاکستری از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب عشق و سایه های خاکستری
خرید کتاب عشق و سایه های خاکستری
جستجوی کتاب عشق و سایه های خاکستری در گودریدز