کتاب لبه آب- اثر: هادی خورشاهیان

سوری با شنيدن صدای شليك، از جا پريد و دويد طرف در هال. فرهاد به سرعت بلند شد و خودش را رساند به سوری و دست سوری را گرفت و كشيد طرف خودش و او را از در دور كرد. سوری تقلا كرد دستش را از دست فرهاد بكشد بيرون و برود طرف در، ولی نتوانست. با التماس به فرهاد نگاه كرد و گفت: شايد الياس خودمان باشه؛